سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، اثر محمد محمدی (گرگانی) از نشر نی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات محمد محمدی در زندانهای زمان شاه و درگیر شدن با ماجراهای تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند.
یک روز آقای علی خاوری از توده ایهای قدیمی، به اتاق ما آمد و بحثی را شروع کرد درباره این که اختیار چیست؟ او میگفت: انسانها همه اسیر «جبر» هستند شما چرا روی اختیار انسان تأکید میکنید؟ «شخصیت» بر کسی محصول محیط و شرایط اوست، بنابراین، ما نمیتوانیم انسانها را مقصر و مسئول بدانیم و محکوم کنیم «جهنم» یعنی چه؟ آیا ما میتوانیم کسی را به دلیل اعمالش که دست خودش نبوده مجازات کنیم؟ بیژن نشسته بود، گفتم باشد من نظرم را عرض خواهم کرد! چند روزی گذشت. آقای خاوری دوباره به اتاق ما آمد و گفت: من هر تصمیم گرفتهام دیگر سیگار نکشم پرسیدم: واقعاً تصمیم گرفتهاید؟ با تعجب گفت: بله. شما فکر میکنید من نمیتوانم؟ گفتم نه، ولی برای من جالب است! او ادامه داد نه من تصمیم بگیرم حتماً عمل میکنم، و جدی هم پایش ایستادهام. پرسیدم: واقعاً میتوانید؟ گفت: بله میتوانم بعد پرسیدم: یعنی به نظر شما آدم اگر بخواهد و تصمیم بگیرد، میتواند؟ با این سؤال، او متوجه شد که منظورم چیست! گفت بله میتواند، ولی این طور هم نیست که هر کاری را بتواند انجام بدهد.
گفتم نه من هر کاری را نمیگویم که شما اگر بخواهید، میتوانید انجام بدهید؛ در همین سطح که میتوانید سیگار را ترک کنید، شما مسئول هستید، پس میتوانیم توافق کنیم که انسان در همین سطح مسئول است. مقداری توضیح دادم تا رسیدم به پایگاه طبقاتی افراد از او پرسیدم شما میتواند از پایگاه طبقاتی خودش بیرون بیاید پایگاه طبقاتی را چطور توجیه میکنید؟ و چگونه میگویید هر کسی بیژن هم وارد بحث شد و از وابستگی انسان به پایگاه طبقاتیاش دفاع کرد به او گفتم بیژن به عنوان مثال ماجرای سازش پرویز نیک خواه با شاه را چگونه تحلیل میکنی؟ گفت: نیک خواه به دلیل خصلتهای خرده بورژوازیاش ضعف داشت سازش کرد و به آن سمت رفت. گفتم پس پرویز نیک خواه محکوم نیست تو چرا او را محکوم میکنی؟ بیژن پاسخ داد: من محصول شرایطم هستم که مبارزه میکنم! از او پرسیدم: بسیار خوب پس چرا افراد را محکوم میکنی؟ چرا کسانی را که به دلیل طبقه اجتماعیشان ظلم میکنند جنایت میکنند، محکوم میکنی؟ زیرا آنها هم محصول شرایطشان هستند. این بحثها بین ما ادامه داشت. بیژن هم خودش حساس بود و به این بحثها دامن میزد. شخصیت بیژن چنان بود که پلیس هم از او حساب میبرد. میدانستند که او اهل عمل است.
پاسبانها جرأت نمیکردند به اتاق ما سرک بکشند؛ چون بیژن با آنها برخورد میکرد و جسورانه سرشان داد میکشید. یک روز افسری از راهرو میگم. گذشت برای سرکشی داخل اتاق ما نگاه کرد بیژن تا چشمش به او افتاد فریاد کشید و گفت: ما حتی در اتاق خودمان هم نمیتوانیم بنشینیم حرف بزنیم؛ این چه مسخره بازی است که در آوردهاید؟ اگر با کسی راه میرفت و مأمور پلیس او را میپایید یا حتی نگاهی به او میاندخت فوراً عکس العمل نشان میداد. طبعاً این برخوردهای او را گزارش میکردند ستوان صارمی که افسر نگهبان بود، خیلی نسبت بــه بیژن، حساس شده بود؛ ولی بیژن هم جسور بود و برخورد میکرد.
من با آقای جزنی و شهیدزند و عزیز یوسفی و یک آقای دیگری هم که از خانهای گرد بود، در یک اتاق کوچک در بند شش زندان قصر هم اتاق بودم. بحث درباره این بود که ساواک با ما چه خواهد کرد؟ تحلیل پاک نژاد این بود که سازمانهایی که به مشی مسلحانه در برابر رژیم شاه اعتقاد دارند در بیرون زندان سرکوب شدهاند، اما بخشی از رهبران آنان در زندان هستند. این مسأله برای رژیم قابل تحمل نیست. همان طور که در آرژانتین و شیلی زندان را آتش زدند و عدهای از رهبران سازمانهای چریکی را کشتند، احتمال دارد با ما هم همین کار را بکنند. بیژن هم همین نظر را تأیید کرد.